دلتنگ گلی هستم افسوس که دور است اودل اهل محبت شد لیک اهل غرور است اواشک از رخ من غلطان ؛غمگینم و سرگرداناما که نگاهش کن در جشن و سرور است اوتا دیدمش او را من ماندم به تما شا یشاو رفت و به من خندید در مرز عبور است اوتقصیر ندارد او مشتش که نکرده است بوآخر زکجا داند حاضر به حضور است اواشکم نشود سیلی او را نبود میلیدریاب تو مجنون را دارای شعور است اودیدی که دلت خون شد حالت چه دگرگون شدیارت می گلگون شد سرچشمه ی نوراست اوالیاس چه می جویی هرروز به یک سوییآخر تو چه می گویی پرقدرت و زوراست او بخوانید, ...ادامه مطلب